به چه زبانی از عشقت در دلم حرف بزنم
چطور میتوانم این همه احساس را به پایت بریزم
خودت نمیدانی که چشمانت چه آشوبی در دلم راه انداخته
ای تموم دلخوشیهام آتشی است در دلم ماندنت بودنت یا ...
تازه دارم حس میکنم از تنهایی ها از گریه ها از دنیای بد راحت میشم
دلگیر تر از همیشه چششمم به رویای تو
بی خود نبود اشکی کارام جانم مینمود
از تموم مقدسات هر شب و هر روز تورو طلب میکنم
دیشب بخدامون گفتم از تموم دنیات فقط و قفط یک نفر رو میخوام
میخوام بشه سلطان قلبم رفیق اشکم صاحب عشقم
ستایش پروردگار که دیدمت و دوباره تنهایی هامو با یاد حس خوبت جشن میگیرم
کاش خوابتو ببینم دلتنگ چشمات شدم...
خیلی دوستت دارم.