همیشه با عشقی بیشتر از عشق
تو را خواسته ام !
در کوچه های این شهرکه سلام ها
سیب دلم درجاده ی چشم تو افتاد ..
آلوده ی وِداعند
ولابلای این بغض های کوچک قلبِ من تپش هایش را
لحظه به لحظه می بازدودر حالتی عاشق تر ازعاشق تورا می خواهد..
دستهایم رابه سمتت دراز می کنم تا نگاهم به سمت من دست خالی برنگردد..
تمام فرصتم با تویک نفس اگر باشد تا عرش می کشم :
که جانم را ...تو تا ابد نفسی.....
تو را بلندتر از فاصله ها
گریسته ام شک نکنی جز تو کسی بهانۀ من بود..
دلم پا می کوبد برزمین ..وتورا از من باناله می خواهد ...
سیب دلم درجاده ی چشم تو افتاد ..
حالا ...سال هاست ..من از پی ات می دوم ..
پاهایم خسته است .
. کمرم ...خسته است...
کمی مرا ...
بغل می کنی ...؟
دلتنگم مثل حسرتی که
جاده از رسیدن می کشد
ومن هرروز..از چشم های کسی
بیا نبض مرا بگیر وکمی
..به من زندگی
در آرامش دستهایت ببخش..
آه دست هایت ..
دست هایت