قرآن به سر گرفتم و گفتم : سلام عشق
یعنی به جز حریم تو بر من حرام، عشق
تو قول داده ای که مرا خوب می کنی
از دست گرگ های زمان دور می کنی
قرآن به سر گرفتم و گفتم : سلام عشق
یعنی به جز حریم تو بر من حرام، عشق
تو قول داده ای که مرا خوب می کنی
از دست گرگ های زمان دور می کنی
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمی شوی که ببینی چه می کشم
با عقل آب عشق به یک جو نمی رود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز
صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم
پروانه را شکایتی از جور شمع نیست
عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم
خلقم به روی زرد بخندند و باک نیست
شاهد شو ای شرار محبت که بی غشم
باور مکن که طعنه طوفان روزگار
جز در هوای زلف تو دارد مشوشم
سروی شدم به دولت آزادگی که سر
با کس فرو نیاورد این طبع سرکشم
دارم چو شمع سر غمش بر سر زبان
لب میگزد چو غنچه خندان که خامشم
هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب
ای آفتاب دلکش و ماه پری وشم
لب بر لبم بنه بنوازش دمی چونی
تا بشنوی نوای غزلهای دلکشم
نگرانش میشوم...
دل تنگش میشوم...
وقتی در صحبت هایم به عنوان دوست یاد میشود،
مطمئن میشوم که حقیقیست،
هر چند کنار هم نباشیم
هر چند صدای هم را هم نشنیده باشیم
من برایش سلامتی و شادی آرزو دارم،
هر کجا که باشد.
..
و گاهی دلی که میگیرید و درمانی برایش نمی یابی....
مجبوری با خودت بشینی و آوایی را زمزمه کنی تا
یا دردت آرام شود یا زیاد...
مانند اینکه در آتشی گرفتار شده ایی ...
معجزه ابراهیمم آرزوست .....
نمی شود
گاهی دلم میخواهد فریاد بزنم که جز تو کسی را ندارم
نمی توانم
گاهی دلم میسوزد که تو را میسوزانم
نمی خواهم
گاهی همه چیز تغییر میکند
نمی دانم
تو می دانی؟
تو می دانی که چرا گاهی تو سرد میشوی ؟
می دانی چرا گاهی من با مابقی دوستات هیچ فرقی نداریم؟
من فکر میکنم باید یکبار دیگر فرق بین دوست داشتن و عشق را مرور کنی .
شاید بتوانی به سوالاهایی که برای من بی جواب است جواب دهی .
عشق را معنا کن !
عشق با منت عشق است؟
دوستی اگر آرایش شود عاشقی نمی شود .
بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست
آه، بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاد در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پر زدن چلچه هاست
بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست
باز می پرسمت از مساله و دوری عشق
و سکوت تو جواب همه ی مساله هاست
خدایا عشق من پاکه
درسته عشقی از خاکه
منم اون عاشق خاکی
که از عشق تو دل چاکه
دوس دارم یه اطلاعیه پشتم بچسبونم و روش بنویسم :
“تا اطلاع ثانوی خسته ام
همه رو صدا زدم؛
جزخـــــــــدا….
هیچ کس جوابم را نداد ؛
جزخــــــــــدا…..
به نام خدایی که دغدغه ی از دست دادنش را ندارم….
تـوی مـعـبـد چـشـمـات هـر کـس در زد بـاز نـکـن ،
چـون اونـجـا فـقـط زیـارتـگـاه مـنه …
من کزین فاصله، غارت شده ی چشم توام
چون به دیرار تو افتد سرو کارم چه کنم؟
یک به یک با مژه هایت دل من مشغول است
میله های قفسم را نشمارم چه کنم؟
تنــــــــــها بودن قدرت میخواهد واین قدرت را کسی به مــــــــن دادکه میگفت تنهایت نمیگذارم . . .
دلم دارد هوای دیدنِ تو
به گوشم می رسد خندیدنِ تو
به نازت می بری جانم به یغما
بنازم نازنین، نازیدنِ تو
به سلامتی دختری که خنده و شوخی ها و لوس بازی هاش
فقـــــــــــــط واسه عشـــــــــقشه
با پسر غریبه شوخی نمیکنه ،نمیخنده..
میدونه عشقش اذیت میشه .....
مـن عاشقت هـستم
و تا انتهاے
این دنیـاے پـر از تهـے
هیچ کارے به جز دوست داشتنت ندارم
هـیچ دلیلے بـرای تنهـا گذاشتنت ندارم
و هیچ بهانه اے براے از یاد بردنت
حتے براے لحظه اے ندارم
بیشتر از آن که فکرش را بکنے دوستت دارم
بعضی حرفارو نه میشه نوشت نه میشه پیام داد
نه میشه نظر گذاشت
باید با صدای خودت از زبون خودت بهش گفت
اونطوری تموم دنیات آروم میگیره
همه چیز عوض میشه
اونوقت شاید از گریه هات فهمید چی داری میگی
شاید اشکات مانع این فاصله ها باشند
شاید تونستی تو دوراهی قرارش بدی
شاید...
هـــــــر نفـــس ،
درد اســـت که میکشـــم !!!
ای کــاش بـــــــــــودی ،
ایـــــن که هســـتی
و کنــــارم نیســــتی ...
دیـــــــــوانه ام میکنــــــــــد . . . .
به چه زبانی از عشقت در دلم حرف بزنم
چطور میتوانم این همه احساس را به پایت بریزم
خودت نمیدانی که چشمانت چه آشوبی در دلم راه انداخته
ای تموم دلخوشیهام آتشی است در دلم ماندنت بودنت یا ...
تازه دارم حس میکنم از تنهایی ها از گریه ها از دنیای بد راحت میشم
دلگیر تر از همیشه چششمم به رویای تو
بی خود نبود اشکی کارام جانم مینمود
از تموم مقدسات هر شب و هر روز تورو طلب میکنم
دیشب بخدامون گفتم از تموم دنیات فقط و قفط یک نفر رو میخوام
میخوام بشه سلطان قلبم رفیق اشکم صاحب عشقم
ستایش پروردگار که دیدمت و دوباره تنهایی هامو با یاد حس خوبت جشن میگیرم
کاش خوابتو ببینم دلتنگ چشمات شدم...
خیلی دوستت دارم.
کنار تو در گیر آرامشم
همین از تمام جهان کافیه
همین که کنارت نفس میکشم
برام هیچ حسی شبیه تو نیست
تو پایان هر جستجوی منی
تماشای تو عین آرامشه
تو زیبا ترین آرزوی منی...
تو زیباترین آرزوی منی
تمام دلخوشی ام این روزها
خط خطی هایی است
که بر لوح سادگی ام می نگارم
شاید به این خیالم
که تو
گاهی
فقط گاهی
می آیی و
میخوانی
و در دل می گویی:
"او هنوز هم دوستم دارد" ...
تمام دلخوشی ام این روزها
خط
نمیدانم
وقتی به نماز می ایستم
من ، تو را می خوانم… ؟!
یا تو ، مرا می خوانی …. ؟!
فقط کاش که عشق مان دو طرفه باشد. . .
الوداع ای یا علی و یا عظیم
الوداع ای یا غفور و یا رحیم
الوداع ای سفره ی پیغمبری
الوداع ای اشک های حیدری
خدای مهربانم
امسال هم با همه ی روسیاهی ام مرا قابل دانستی و اجازه دادی در مهمانی کریمانه ات شرکت کنم.
نمیدونم تا این لحظه بخشیده شده ام یا نه...
ولی به لطف و رحمت تو ایمان دارم
ایمان دارم اگر عاجزانه ازت طلب مغفرت کنم دستم را پس نمیزنی
ایمان دارم اگر صادقانه پای عهد و پیمان با تو باشم لحظه ای مرا به خود وا نمیگذاری
پس عاجزانه ازت طلب بخشش و غفران دارم و صادقانه به پای عهدی که با تو بستم می مانم.
معبودم
دو نفر منو واسطه کردند به درگاهت دعا کنم نمیدونم به من روسیاه اجازه میدی که
حاجتشون رو ازت بگیرم یا نه ولی به حکم وظیفه و به حکم امانت داری ازت میخوام هر حاجتی دارند برآورده کنی...
روسیاه تر از آنم برای خود چیزی بخواهم فقط و فقط و فقط میخوام نگاهت رو ازم نگیری و لحظه ای مرا به حال خود نگذاری میدونم گنه کارم ولی خودت گفتی
ادعونی استجب لکم دارم صدات میزنم مثل شب های قدر پس جوابمو بده...
تنهایم نگذار از تنهایی میترسم...
کم کم غروب ماه خدا ديده مي شود
صد حيف ازين بساط که برچيده مي شود
در اين بهار رحمت و غفران و مغفرت
خوشبخت آنکسي ست که بخشيده مي شود
صدای پای عید می آید و دل مومن بر سر دو راهی آمدن عید رمضان و رفتن ماه
رمضان بلا تکلیف است.. از آمدن آن یک دل شاد باشد یا از رفتن این یک محزون؟
عید فطر پاک ترین و عیدترین عیدهاست چرا که پاداش یک ماه عبادت و شست و شوی جان در نهر پاک رمضان است.
پیشاپیش فرا رسیدن عید سعید فطر را به حضور تمام شما عزیزان تبریک عرض می کنیم و امیدوارم عید سعید فطر بر تمامی شما مبارک باشد..
آمدم تا مست و مدهوشت کنم . . .
اما نشد !!
عاشقانه تکیه بر دوشت کنم . . .
اما نشد !!
آمدم تا از سر دلتنگی ام . . .
گریه ی تلخی در آغوشت کنم . . .
اما نشد !!
نازنینم یاد تو هرگز نرفت از خاطرم . . .
سعی کردم که فراموشت کنم . . .
اما نشد !!
دیکتــــه روزگار
نبودنت را برایم دیـکتــــــه می کنــــد
و نـُمره من
بـاز می شود . . . صــفــــــــر !
هنــــــوز . . .
نـبودنـت را . . . یـاد نگرفتــــه ام
نبود فرصت سبزی برای رویش حرف
که عاشقانه بگویم دلم چه میخواهد
کنار حوصله من فقط کمی بنشین
که صادقانه بگویم،دلم چه میخواهد
چه اتفاق غریبی که دل شروعت کرد
چنان تولد باران در ابتدای بهار
و با گذشت زمان کمی پس از دیدار
نیاز من به تو اکنون گذشته از دیدار
بمیر بهر کسی که ، کند برای تو تب
بیا ببین که برایت، چگونه کردم تب
ترانه ساز سکوت شبی پر از باران
کنار حلقه ی چشمم، چه می کنی امشب؟
گذشته شب به خیالت ، ز نیمه هم افزون
که از سرودن چشمت نگشته ام سیراب
و با تمام خیال مشوشم امشب
خدا کند که بخوابم، ببینمت در خواب
خدای خالق عشق و کبوتر و احساس
به گوشه های نگاهش کمی سخاوت بخش
به حقّ لحظه ی سبز عبادت و اخلاص
به چشم های قشنگش ، کمی عنایت بخش.
دلم برات تنگ شدهاما من...
من میتونم این دوری رو تحمل کنم...
میدونی چرا؟؟
آخه... جای نگاهت رو نگاهم مونده... هنوز عطر دستات رو از دستام میتونم استشمام کنم...
رد احساست روی دلم جا مونده ... میتونم تپشهای قلبت رو بشمارم.... چشمای بیقرارت هنوزم دارن باهام حرف میزنن...
آره! خودت میدونی....میدونی که همیشه با منی....میدونی که تو، توی لحظه لحظه های من جاری هستی... آخه...تو، توی قلب منی...آره! تو قلب من... برای همینه که همیشه با منی...برای همینه که حتی یه لحظه هم ازم دور نیستی... برای همینه که میتونم دوریت رو تحمل کنم...آخه هر وقت دلم برات تنگ میشه...هر وقت حس میکنم دیگه طاقت ندارم....دیگه نمیتونم تحمل کنم...دستامو میذارم رو صورتم و یه نفس عمیق میکشم....دستامو که بو میکنم مست میشم...مست از عطر ت.
صدای مهربونت رو میشنوم ...و آخر همهء اینها... به یه چیز میرسم... به عشق و به تو... آره...به تو....اونوقت دلتنگیم بر طرف میشه...اونوقت تو رو نزدیکتر از همیشه حس میکنم....اونوقت دیگه تنها نیستم
حالا من این تنهایی رو خیلی خیلی دوسش دارم.. به این تنهایی دل بستم...حالا میدونم که این تنهایی خالی نیست...پر از یاد عشقه.. پر از اشکهای گرم عاشقونه ...
من هیچ نمی خواهم ...
تنها صدایت را می خواهم تا موسیقی سکوت لحظه هایم باشد
نگاهت را می خواهم تا روشنی چشم های خسته ام باشد
وجودت را می خواهم تا گرمای قندیل آغوشم باشد
خیالت را می خواهم تا خاطره لحظه های فراموشم باشد
دست هایت را می خواهم تا نوازشگر بی کسی اشک هایم باشد
و تنها خنده هایت را می خواهم تا مرهم کهنه زخم های زندگی ام باشد
آری تنها تو را می خواهم ...
می نویسم،می نویسم از تو
تا تن کاغذ من جا دارد
با تو از حادثه ها خواهم گفت
گریه این گریه اگر بگذارد
گریه این گریه اگر بگذارد
با تو از روز ازل خواهم گفت
فتح معراج ازل کافی نیست
با تو از اوج غزل خواهم گفت
می نویسم،همه ی هق هق تنهایی را
تا تو از هیچ به آرامش دریا برسی
تا تو در همهمه همراه سکوتم باشی
به حریم خلوت عشق ،تو تنها برسی
می نویسم ،می نویسم از تو
تا تن کاغذ من جا دارد....
می نویسم همه ی با تو نبودن ها را
تا تو از خواب مرا به با تو بودن ببری
تا تو تکیه گاه امن خستگی ها باشی
تا مرا باز به دیدار خود من ببری
می نویسم،می نویسم از تو ....
تا تن کاغذ من جا دارد.
تـــو که می خندی
گوشه های لبت
به بهشت می رساند مرا
و ترانه قلبت دنیا را
به لبخندی آغشته می کند
که یک لحظه به دنیا می آید…
وقتی کسی به عشقش میگه نفسمی....
یعنی نمیشه نفسم رو با بقیه قسمت کنم...
یعنی آدم باش وفقط مال من باش .....
یعنی چشمات بایدفقط منوببینه....!!!
شک نکن ،
"آینده ای" می سازم که
"گذشته ام" جلویش زانـُــو بزند . . .!
قـــرار نیـــســــت
مــــنـــــم دلِ یــــکی دیـــگه
رو بســــوزونم !
برعـــــکــــس کسیو که وارد زندگیم میشه
اونـــقـــدر خوشبــخت می کنم
کـه به هــــر روزی که جــــای اون نیـــستــــــــی
لعـنـــت بفـــرستـــی
پ.ن: اینم واسه دوستانی که خیانت دیدن.
و یه نفر دلشون رو سوزونده.
افسانه چشمان تو غریب است.مانند برکه ای نا آرام و در حال گریز
کاش نقاش چیره دستی بودم تا جنگل سبز چشمان تو را به تصویر
می کشیدم.
قلمم همدرد من است..اما هر چه می نویسم تو را فراتر از نوشته هایم
می بینم.
وای قلمم کم کم می میرد و من می مانم.
بغضی که در گلویم به شیداییم دامن زده است .
هر چه از الفبای تو بر می دارم تا تمام شوی لابه لای این همه خطوط
مبهم
و واژه ندیده دوباره از سر سطر آغاز می شوی.
به تقدس تند یک حس عاشقانه مثل همیشه دوستت دارم.
نمی دانم به کجای این قصه باید عادت کنم.؟
وقتی تو می روی و من دوباره در هیچ گم شده و در میان اشک هایم
آواره می شوم.
تعداد صفحات : 4