وقتی که ازهمه دنیا ناراحتم
فقط با فکرکردن به توآروم می شم
اماوقتی توناراحتم میکنی!
همه ی دنیاهم نمی تونه آرومم کنه!
وقتی که ازهمه دنیا ناراحتم
فقط با فکرکردن به توآروم می شم
اماوقتی توناراحتم میکنی!
همه ی دنیاهم نمی تونه آرومم کنه!
گاهی ارزش واقعی یک لحظه
راتا زمانی که به یک خاطره تبدیل نشود
نمی فهمیم...
یـــــــــــــــــــــــادت بماند.......
تــــــــــــــــــــــــو یادگار روزهایی هستی
که نه فرامـــــــــــوش می شود
ونـــــــــــــــــــــــــه تکرار...
مـے ترسم از نبوבنت و از بوבنت بیشتر…!
نـבاشتنت ویرانم میڪنـב وבاشتنت متوقفم…!
وقتـے نیستـے ڪسـے را نمـے خواهم و وقتـے هستے تورا میخواهم..!
رنگهایم بے تو سیاه است وבر ڪنارت خاڪسترے ام…!
خـבاحافظے ات به جنونم میکشـב و سلامت به پریشانے ام…!
بے تو בلتنگم وباتو بیقرار…
بے توخسته ام وباتو בر فرار…!
בرخیال مــלּ بمان… از ڪنار مــלּ برو…!!
مــלּ خو گرفته ام به نبوבنت…!
از سڪوتم بترس …
وقتی ڪـﮧ ساڪـــت می شوم ….
لابـב همـﮧ ے בرב בل هایم را بـرבه ام پیش خـــבا … !
کار عشق حرف هائی نیست که همه می دانند
دوست داشتنی ست که دیگران نمی توانند !
آنقدرفریادهایم را
سکوت کرده ام
که اگر به چشمانم بنگرید
کر میشوید....
.
گاهی بی صدا نگاهت میکنم …
تو را
میان عمرم قسمت کرده ام
تا هر روز
تکّه تکّه نمیرم بی تو !
دوست داشتنت،
اندازه ندارد! پايان ندارد!
گويی بايستی بر ساحل اقيانوس و
موجهای کوچک و بزرگ مکرر را
بی انتها، بشماری...
بگـــــ ـذار
توی همـــــــــ ـین یک شعـــ ـر
عشــــ ـق همــــــ باشـ ـیمــــــ...
مــــــ ـن نامــــ ـت را صــــــــ ـدا مـ ـیکنمـــــ ,...
تـ ـو بگــــ ـو جـ ـانمـــــ...
.ومـــن شـــیـــفتـــه ی صـــــــــدایت ..
به زند...گــــــی امــــیــــــــدوار میشـــــــوم
دنیــــــ ـا نـ ـاامـــــ ـن تـ ـر از آنســـ ـت کـ ـه فکـــــــ ـر مـ ـی کنــــ ـی...
بعضی حرف ها را نباید زد
بعضی حرف ها را نباید خورد
بیچاره دل چه می کشد میان این زد و خورد
همیشه با عشقی بیشتر از عشق
تو را خواسته ام !
آلوده ی وِداعند
ولابلای این بغض های کوچک قلبِ من تپش هایش را
لحظه به لحظه می بازدودر حالتی عاشق تر ازعاشق تورا می خواهد..
دستهایم رابه سمتت دراز می کنم تا نگاهم به سمت من دست خالی برنگردد..
تمام فرصتم با تویک نفس اگر باشد تا عرش می کشم :
که جانم را ...تو تا ابد نفسی.....
تو را بلندتر از فاصله ها
گریسته ام شک نکنی جز تو کسی بهانۀ من بود..
دلم پا می کوبد برزمین ..وتورا از من باناله می خواهد ...
ســـــردمـــه...
هر شــب ســرم را
روی سینــۀ ات خــوابــم می گــذارم
و در نبـض نفـس هــایت
از رؤیـائی به رؤیــاـــئی دیـگــر
در تــو راه مــی روم !
حــالــم در واژه ها نمی گنجــد..درکلمه هایم پی حرفی وونقطه ای فاصله می گردم این دل وامانده ام را
خفه کند وآرام ..گاهی هم درخیال نوازش تورا ..به مستی انگور می کشم وواشک می ریزم..
تکیه گاه ..
دلم همان لحظه ی کوتاه تکیه گاه بودنمان را می خواهد
آب ..تشنه ام به نگاهی که غم صورتم رابشوویدومرا به امید ..جوان کند..
نگاه ..دلم همیشه درنبودکسی سرش خیلی پایین است..
دست..دست هاین حسرت نوازش کسی رابه دوش می کشد و
دلم در سرمای زیرصفردرجه حسرت می خورد بر خیال تابستان آغوش کسی ..
چه قدر حال امن وشاد داشتن خووووب است
ومن چه فقیرم وگدای ااین حال
دلم آرامش می خواهد دربی دلهره ترین جای دنیا
دلم ووحالش خوش نیست ..
دستهایم حتی توان ندارند اشک هایم را پاک کنند
واصلن مهم نیست که این کلمه های به صف کشیده اینبارخصوصی نیستند...
خصوصی های من ...این روزها بااشک چشم هایم عمومی ترشده اندوو
قلبم گرفتار درد عجیبی شده است...
چه قدر ..دل ترک خورده ام تنگ است..
آرام باش دلم..
تو دچاری به یک ناچار بزرگ دچاریو..
سینه ات سوخته ی یک اقیانوس بی نهایت است
وو
عشق...
نمی دانی چه دردی دارد حالم در وآژه ها نمی گنجد
نمیدانم اگر این قلم را رها کنم تا کجا تاب نوشتن دارد؟!!
اما این دل دگر تاب ندارد ......
دوست داشتنی که در خودت هم جا نمی شود چه ط.ور می شود در سطرها جا داد.........
وقتی چیزی بزرگ باشد نوشتنش جا دادنش سخت می شود
نه می شود دلتنگی را همان اندازه نوشت نه هیچ حس دیگری را..
نه می شود گفت..
غم های بزرگی که دل وروح خودت هم عرصه اش راندارد
این نوشتنها حکم التیام را دارد مرهمی که روی زخم هایت می گذاری تاصدایت درنیاید
مرهمی برای دلتنگی هایت ..فاصله هایت..عاشقی هایت
برای آرام کردن دستهای خسته ات....خستگیهای جانت..
این نوشتن ها حکم مرهم را دارد
وگرنه کاسه ی صبر من کجا واین همه هراس
ودلتنگی و زخم و...عشق ودوری بحران .وودرد کجا..
شاید این مرهم ..ها .خوب است ..به ..دل خوشی می ماند
آدم باید یه ” تو ” داشته باشه که
هر وقت از همه چی خسته و نا امید
بود بهش بگه
مهم اینه که تو هستی
بیخیال ِ دنیا
باز اي سپيده ي شبِ هجران،
نيامدي..
..
صبرم نديده اي كه چه زورق ِ شكسته ايست؟
..
اي تخته ام سپرده به طوفان ،
نيامدي..
خانه ات زيباست
نقش هايت همه سحرانگيز است
پرده هايت همه از جنس حرير
خانه اما بي عشق ، جاي خنديدن نيست
جاي ماندن هم نيست
بايد از كوچه گذشت
به خيابان پيوست
و تكاپوي كنان
عشق را بر لب جوي و گذر عمر و خيابان جوئيد
در اوج شب ...
دلم خدا میخواهد در اوج تنهاییی
دلم گوش میخواهد برای شنیدن و
چشمی که ببیندم...
وحسی که مرا بفهمد
و ...خاطری میخواهم که از میانش گذر کنم...گذر کنم نه عبور ...
دلم خدا میخواهد
+
خوشا به حال قلبم چون از تو جان گرفته
نبض وجودم از تو خط امان گرفته
خوشا به حال جانم که مرگ او غم توست
برای وصف رویت قلبم زبان گرفته . . .
اونی که اگه صد دفعه هم ناراحتش کنی ...
هربار میگه این دفعه آخریه که میبخشمت ...
و بازم با اخم میاد تو بغلت ...
بازدلم هوای کودکی
راکرده می ایی بازی
کودکی رادریاب
چون بزرگ شدی
غصه ها تورا می یابند
پس باز بیا کودک شویم
از زندگی لذت ببرید ،از فرصت ها
استفاده کنید،سرخوش باشید،
شادی امروز را به فردا موکول نکنید.
چون این لحظه پیرترین سنی هستید که
که تا بحال بوده اید وجوان ترین سنی که
تاابد خواهید بود.
من و تو باید بمونیم قدر بودن رو بدونیم
سادگی هامو شناختی از نگاهم قصه ساختی
توی این هوای غربت رنگ چشمامو نباختی
واسه من مثل بهاری عطر خوب شالیزاری
زیر رگبار شکایت من و تنها نمیذاری
تو دلیل خوب بودن لحظه ها رو ساده خوندن
تو همه دل گرمی من تا همیشه زنده موندن
سفر دوباره ی تو لحظه ی ابری رفتن
چشم من دوباره دیدن گل عشق و تازه چیدن
من و تو باید بمونیم قدر بودن رو بدونیم
مثل اهنگ و ترانه تا ابد با هم بخونیم
تو نباشی دل دیوونه است
بیا مال من باش تا همیشه عشقم از تو کم نمیشه
عشق خوبم با تو هستم من به هیچ کس دل نبستم
با تو قلبم غم نداره عاشقی مون موندگاره
دست گرمت سایه بونه باورم کن عاشقون
بگو بگو مال منی تو اتیش به جونم میزنی تو
با دل من هم صدا باش با نگاهم اشنا باش
وقتی هستی غم ندارم با تو چیزی کم ندارم
با تو بودن عاشقونه است تو نباشی دل دیوونه است
خدای من:
چگونه است که عشق، قرن پس از قرن
مردانی را از پای درآورده، باروهایی را فتح کرده
قدرتمندانی را به زانو افکنده
ورام شان کرده است؟
چگونه گیسوانِ محبوب، بستری از طلا می شود
و لبانش شراب و انگور؟
چگونه از میان آتش می گذریم
و شعله اش را می ستاییم؟
چگونه زمانی که شاهانی پیروزمندیم
عاشقی درمانده می شویم؟
چه می نامیم عشقی را که چون خنجری بر ما فرود می آید؟
سردرد
دیوانگی؟
چگونه به یکباره
دنیا مرغزاری می شود... کنج دنجی می شود
وقتی عاشق هستیم؟
خدای من!
زمانی که عاشق هستیم چه بر ما چیره می شود؟
در ژرفای وجودمان چه می گذرد؟
چه چیز در ما می شکند؟
چرا بدل به کودکی می شویم وقتی که عاشقیم؟
چگونه است که قطره ای آب اقیانوسی می شود
درختان نخل بلندتر می شوند
آب دریا شیرین می شود
و خورشید الماسی درخشان بر گردن بندی جلوه می کند
زمانی که عاشق هستیم؟
خدای من:
وقتی عشق ناگهان بر ما فرود می آید
چیست این که از وجودمان رخت بر می بندد؟
چیست این که در ما به دنیا می آید؟
چرا مانند کودک دبستانی
ساده و بی گناه می شویم؟
چرا زمانی که دلداده می خندد
آسمان باران یاس بر سر و رویمان می ریزد
و زمانی که او می گرید بروی زانوانمان
جهان بدل به پرنده ای ماتم زده می گردد؟
خدای من:
چه بر سر عقل می آید؟
چه بر ما می رود؟
چگونه یک لحظه آرزو به سالیان بدل می شود
و ناگهان عشق یقین می شود؟
چگونه هفته های سال از هم می گسلند؟
عشق چگونه فصل ها را نابود می کند
تا تابستان در زمستان سر برسد
و گل سرخ در باغ آسمان شکوفه زند
وقتی که عاشق هستیم؟
خدای من:
چگونه تسلیم عشق می شویم و کلید رازخانه را تقدیمش می کنیم؟
بر آن شمع می بریم و عطر زعفران؟
چگونه است این که بر پایش می افتیم و بخشش می طلبیم
بر سرزمینش وارد می شویم دست بسته
و تسلیم بر هر آنچه او روا می دارد؟
خدای من:
*
حــواس تــنــهــایـــے ام را
بـــا خـــاطـــرات خـــوب
با تـــو بــــودن
پــرت کــرده ام…
بـگـو کـسـے حـرفـے نـزنـد…
بــــگــــذار ...
لـحـظـه اے آرام بـگـیـرم…
عـــِـــشــ♥ـــق یعنے هَـــر وَقــــــتـــــ یـــــآدِش بیفتے
بآ یـه لـبـخـــــــــــنـــد خـودتـو تـابـلـو کـُـنے
من تو را می خواهم و همین ساده ترین قصه ی یک انسان است...
تو مرا می خوانی...
من تو را ناب ترین شعر زمان می دانم
و تو هم می دانی تا ابد در دل من خواهی ماند...
تقویم زندگیمو که ورق میزنم
روزای با تـــــ♥ــــو بودن یه طرف
روزای دیگهَ م برن به جهنـــ✘ـــم
دیر که جواب میدهی نگران می شوم ...!
می گویند نگرانی ، عشق نیست !
چند روز که صدای خنده هایت را نمی شنوم دلتنگ می شوم ...!
می گویند دلتنگی ، عشق نیست !
به بودنت،به عاشقانه هایت عادت کرده ام ...!
می گویند عادت عشق نیست
و من هنوز حیرانم از این همه که درگیرم با تو ...
که می گویند عشق نیست
تو بگو عشق هست ؟ !
دلت ، تنگ یک نفر که باشد
تمام تلاشت را هم که بکنی تا خوش بگذرد
و لحظه ای فراموشش کنی فایده ندارد...
تو دلت تنگ است...
دلت برای همان یک نفر تنگ است...
تا نیاید...
تا نباشد...
تو هنوز دلتنگی !!
و تو را می خوانم
و به شوق فردا که تو را خواهم دید
چشم به راه می مانم...
همه کسانی که تابه حال به هدف ارزشمندی رسیده اندقبلا هم نمی دانستندچگونهاین کار را انجام خواهند دادفقط اطمینان داشتند که به هدفشان خواهند رسید.
ﻧﺒــﻮﺩﻧﻬﺎﯾﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﯿــﭻ ﺑﻮﺩﻧﯽ
ﺟﺒﺮﺍﻧﺸﺎﻥ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ ...
ﻏــﻢ ﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﺷــﺂﺩﯼ
ﻧﺎﺑﻮﺩﺷـﺎﻥ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ !...
ﺭﻓﺘﻦ ﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﺁﻣﺪﻧﯽ
ﺟﺒﺮﺍﻧﺸــﺎﻥ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ ...
"ﺍﻭﯾــﯽ " ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺯﻧﺪﮔــﯽ ﺍﺳﺖ ....
ﮐﻪ ﻭﻗﺘــﯽ ﻧﺒــﺂﺷﺪ
ﺗﻮ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺘــﯽ !...
ﻭ ﺩﺭﺳﺖ ﻫﻤﯿﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ
ﻫﻤﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨــﯽ ﺟﺰ ﺯﻧﺪﮔــﯽ ! ..
بـ ـعـضے حـ ـرفـهـ ـا رو نـمـیـشـﮧ اسـ امـ اسـ کـرב
نـ ـمـیــ ـشـﮧ تـ ـو چـ ـت تـ ـایــپــ کـرב
نـمـیـشــ ــﮧ پـــ ـ ـ ـ ـاے تــلـفـ ـن گــفـتــ :
بـعـضے حـرفـهـا فـقـطـ واسـﮧ وقـتـیــﮧ کـﮧ اوטּ و بـغـلـشـ کرבے
دلتنـــــــــــــــــگی
عین آتش زیر خاکــــــستر است
گـــــــاهی فـــــــکر میکنی تمـــــــــام شده
امّـــــا یــک دفــــعه
همه ات را آتــــش مـــــــــــیزند . . .
تــَمآم هوآ رآ بو مـے کشم
چشم مـےدوزم
زل مـے زنم…
انگشتم رآ بر لبآטּ زمیـטּ مے گذآرم:
” هــــیس…
!مـے خوآهم رد نفس هآیش بـﮧ گوش برسد…!”
امآ…!
گوشم درد مـےگیرد از ایـטּ همـﮧ بـے صدآیـے
دل تنگـے هآیم را مچالـﮧ مـے کنم و
پرت مـے کنم سمت آسمآטּ!
دلوآپس تو کـﮧ تو رآ نمـے شنوم مـے شوم کـﮧ کجآے قصـﮧ مآטּ سکوت کرده ایـے کـﮧ تو رآ نمـے شنوم
حســـــادت یــا خســـیســـــ
اسمش را هـــرجه خوآهـی بگذار
مــنمیخواهم توفقط عزیزدل مـن بــاشـی
جای خالیت را نفس عمیق می کشم ...
جای خالیت....
عطرت از تو باوفا تر است !
تعداد صفحات : 4